زیباترین آرزوی ما،حسین جان مازیباترین آرزوی ما،حسین جان ما، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 17 روز سن داره

خدا جوونی ،نی نی مو نو فرستاد..

با هر عنوانی که دوسش داری بخونش...

سلام عزیزان..دوستان..خوبید..خوشید؟خدارو شکر..چند وقتیه که نبودم..یعنی نوشتنم نمی اومد الانش نمیاد..به عشق شماها اومدم..حال و حوصله تعطیله..اینترنت های اینجام شده لاک پشتی .. فکر کنم لاک پشت سرعتش بیشتر باشه والا..اعصابمو خورد کرده امروز به زور تونستم به چندتا از دوستام سر بزنم و این مطلب و بنویسم و وب و آپ کنم تا ببینیم این اینترنتا چی میشه دیگه..حرفی نیست جز اینکه حلول ماه مبارک ربیع الاول رو به همه شما عزیزان تبریک میگم..امیدوارم توو این ماه مبارک همه به آرزوهای خوبشون برسن وهمه ی اونایی که نی نی میخوان نی نی شون زودی بیادش..ان شاالله.. دیگه حرفی نیست..
23 دی 1391

یه روز خوب..خدا جون شکرت

"اگر از حوالی دلم گذشتی آهسته رد شو،دلتنگی را با هزار بدبختی خوابانده ام" سلام عجیجای من..خوبین خوشین سلامتین؟ اندر احوالات امروز ما این بید که امروز وقتی ساعت ده از باشگاه اومدیم خونه با بابا جونیت،بابایی گفتش که قرار بابام یعنی  پدر شوهری مهربون بنده و یعنی ان شاالله بابا بزرگی شما قراره ناهار تشریف بیارن اینجا برا یه کاری اومدن اینجایی که ما هستیم بعد ناهارم قرار شد که ما بابا بزرگیتو ببریم خونه شونو مامان بزرگیت و عموجونیت و عمو جونیت رو هم ببینیم خلاصه یه سری زده باشیم. خلاصه  بعد از اینکه تند تندی ناهار درستیدیم و خوردیم و راه افتادیم و اونجا بودیم و شامم خوردیم چون بابا جونیت باشگاه داشت زود پاشدیم و اومدیم.بنده هم الا...
11 دی 1391

اگه بودی..

"پنجره ها کلافه اند از سنگینی نگاهم،منتظرم اگر نمی آیی پنجره ها را دیگر زجر ندهم،چشمانم به جهنم.." سلام خشمل مامان..خوبی که؟خدارو شکر..خونه تنها بیدم گفتم بیام به وبت سر بزنم و ببینم کلا چه خبراست..بابایت رفته باشگاه و من تنها موندم..الان اگه تو بودی منم تنها نبودم و حوصله ام سر نمیرفت.. امروز مامانیت رفته باشگاه اومده..خونه رو تر و تمیز کرده بعدش بعداز ظهر از بسگی خسته بودم تا اذان مغرب خواب بودم از وقتی هم که بیدار شدم سرگیجه داشت هلاکم میکرد که باباییت بهم رسید و حالمو خوب کرد.. الان خیلی خوبم..دارم تهنا تهنا شام میخورم و برات تایپ میکنم.غذامو آوردم سر میز کامپیوترو برات مینویسم و می خورم..برخلاف عادت و میل شخصیم دارم شام تهنا میخورم چون...
9 دی 1391

الهی و ربی من لی غیرک..

الهی… نه من آنم که ز فیض نگهت چشم بپوشم نه تو آنی که گدارا ننوازی به نگاهی در اگر باز نگردد، نروم باز به جایی پشت دیوار نشستم چو گدا بر سر راهی کس به غیر از تو نخواهم چه بخواهی چه نخواهی باز کن در که به غیر از این خانه مرا نیست. (بر گرفته از سایت عاشقانه  نغمه سرا)
7 دی 1391

ادامه ی پست قبلی

راستی یه چیزو رو ننوشتم برات نی نی موچولوی خودم.امروز که طبق روال هر روز زوج دیگه که مامانیت میره باشگاه با خاله جونیت رفتیم.یه خانمی هم بود که خیلی وقت بود نمی اومد باشگاه با دوستش.امروز دوستش اومد ازش سراغ اون خانمه رو گرفتیم گفت حامله شده دیگه نمیاد.وای مامان و میدیدی یه حالی شدم.اولا که خوشحال شدم یکی داره مامان میشه.دوما مامانم نی نی های مردم و نگاه کن.خب تو هم زود بیا دیگه..اصلا نمیدونم این روزا چه خبره.همه دارن مامان میشن الا من.دوستای خودم دبیرستان و دانشگاه.دوستای نی نی وبلاگیم همین خانمی که می اومد باشگاه فامیلای دور و هم محله ای ها. وااای که چه قد نی نی..ماشاالله.ان شاالله همه شون سالم صحیح باشن و بدنیا بیان ولی خب دل منم میگیره د...
4 دی 1391

دل تنگم عزیز مادر...

"دلم نه عشق می خواهد و نه حرف های قشنگ..نه ادعاهای بزرگ و نه بزرگ های پر ادعا..دلم یک فنجان قهوه داغ میخواهد و یک دوست که بشودبا او حرف زد و پشیمان نشد!" سلام نی نی خشمل مادر.خوبی که جان مادر؟چه خبر از خانه ی امن و آسمانیت؟از خودت..مادر هم ای بدک نیست..ملالی نیست جز دوری شما و دلتنگی های پی در پی؟..روزها می آید و می گذرد و لحظه ها برای دیدنت کوتاهتر که نمی شوندهیچ گویا با هرچه درتوان دارند کش می آیند تا دیر تر و دور تر ببینمت..اما خدای مهربان حتما حتما کاری برای من میکند تا لحظه هایم تندتر از صدم ثانیه بگذرد و تو از آسمانها بر دلم فرود آیی..خوشگل مادر.. عزیزکم امروز هم دلم برایت پر کشید و با تمام وجود خواستم که ای کاش بودی .ای کاش در من...
4 دی 1391

به بهانه تمام شدن پاییز..

"این همه آشفته حالی..این همه نازک خیالی،ای به دوش افکنده گیسو،از تو دارم از تو دارم.." پاییزم تموم شد..پاییز فصل افسون افسانه،فصل عشق و عاشقانه،فصل من.پاییز فصل من و همسری،فصل دل و دلتنگی تموم شد و من نفهمیدم چه جوری اومد و رفت..اینقدر منتظر نی نی و مثبت شدن بیبی چک و نیومدن پری بودم که گذر غریب و عاشقانه شو نفهمیدم..چه زود مامان شدم..چه زود خودمو یادم رفت.. تو این سه ماه پر استرس چه عشق و عاشقانه هامون یادمون رفت.. چه زود نی نی نیومده،مامان شدم.. راس میگن هرکی مادر میشه خودشو از یاد میبره و همه وجودش میشه بچه اش..من که نی نی ندارم اینجوری شدم..ببین مامانای دیگه چه جوری ان.چرا راه دور همین مامان خودم..مگه از یاد برم مامانمو کاراشو.. مامانی د...
2 دی 1391
1